مـی دانـستــ از سـاواکـی هـا هـستند و
میخـواهـند بـرایـش پـرونـده سـازی کـنند.
از او پـرسـیده بـودنـد نـظرت در مـورد حـجاب
چـیه؟ گـفته بـود، مـن کـه نـظری نـدارم بـاید
از روحانیتــ پـرسیـد! مـن فـقط یـک حـدیث بـلدم
کـه هـرکس هـمسرش را بـی حـجاب در مـعرض دیـد
دیـگران قـرار دهـد بـی غـیرتــ استــ
و خـداوند او را لـعنتــ کـند.
سـاواکـی ازش پـرسـید شـاه را داری مـیگی؟
خـنده کـرد و گـفتــ مـن فـقط حـدیثــ
خـوانـدم.
شـهید مـنتظر قـائم
بـسم ربّــ الشـهـدا و الصـدیقیـن
بـرای خـدا مـخلـص بـود
بـه کوشـش عـلی اکبـری
خـاطـراتـی از شـهید مـحمد ابراهیـم هـمّت
خـاطـره ای از مـادر شـهید
از بـچگی نـمونه بود...
از خـصـوصـیات اخـلاقـی اش هـرچـه بـگویـم، کـم گـفتـم. او از بـچگی در خـانـواده ما بـلا تـشبیه مـانند قـرآن بـود.
سـه مـاه تـعطـیلاتــ تـابستـان کـه مـی شـد، مـی گفتــ:« مـن خـوشـم نـمیاد بـرم تـوی کـوچـه و بـا ایـن بـچه هـا بـشینـم، وقـتمـو تـلفــ کـنم. مـیخوام بـرم شـاگـردی. » ...
کتـاب خـیلی قـشنگیـه دوستـان حـتماً بـخونید...