اللَّهُـمَّ صَـلِّ عَـلَى
عَـلِیِّ بْـنِ مُـوسَـى الـرِّضـاالْمُـرْتَـضَـى
الإمـام التّـقـیّ النّـقـیّ وَ حُـجَّتِـکَــ عَـلی
مَـن فـوقَ الـأرض وَ مَـن تّـحتَــ الثَّـری
الصّـدّیـقِ الشَّـهیـد صَـلـاةً کَـثیـرَةً تـامَّـةً
زاکیـَةً مُـتَـواصـِلَـةً مُـتَـواتـِرَةً مُـتَـرادِفَـةً
کَـأفـضَـلِ مـا صَـلَّـیتــَ عـَلی أحـَدٍ مِـن
أولـیائِـکــ
نـمیدانـمـ پـس از مـرگـمـ چـه خـواهـد شـد!
نـمیـخـوامـ بـدانـم کـوزه گـر
از خـاکــ انـدامـمـ چـه خـواهـد سـاختــ...
ولـی بـسیـار مـشتـاقـم کـه از خـاکــ گـلویـم،
سـوتـکـی سـازد...
گـلـویـمـ سـوتـکـی بـاشـد بـه دسـتــ کـودکـی
گـستـاخ و بـازیـگـوشـ...
و او هـر روز پـی در پـی
دمـ گـرمـ خـودشـ را در
گـلـویـمـ سـختــ بـفشـارد...
و خـوابــ
خـفتـگـانـ
خـفتـه را بـیدار سـازد...
بـدینـسـان بـشکنـد دائـم
سـکـوتــ
مـرگـبـارمـ را...
سیـد مـرتـضـی مـوسـوی
وقـتی کـه دیـگر نـبود...
مـن بـه بـودنشـ نـیازمـند شـدمـ...
وقـتی کـه دیـگر رفتــ...
مـن در انـتظار آمـدنشـ نـشسـتمـ...
وقـتی کـه دیـگر نـمی تـوانـستــ مـرا دوسـتــ بـدارد...
مـن او را دوسـتــ داشـتمـ...
وقـتی او تـمامـ شـد...
مـن آغـاز شـدمـ...
و چـه سـختــ اسـتــ تـنها مـتولـد شـدنـ...
مـثل تـنها زنـدگـی کـردنـ...
مـثل تـنها مـردنـ!
"دکتـر عـلی شـریعتـی"
مـی دانـستــ از سـاواکـی هـا هـستند و
میخـواهـند بـرایـش پـرونـده سـازی کـنند.
از او پـرسـیده بـودنـد نـظرت در مـورد حـجاب
چـیه؟ گـفته بـود، مـن کـه نـظری نـدارم بـاید
از روحانیتــ پـرسیـد! مـن فـقط یـک حـدیث بـلدم
کـه هـرکس هـمسرش را بـی حـجاب در مـعرض دیـد
دیـگران قـرار دهـد بـی غـیرتــ استــ
و خـداوند او را لـعنتــ کـند.
سـاواکـی ازش پـرسـید شـاه را داری مـیگی؟
خـنده کـرد و گـفتــ مـن فـقط حـدیثــ
خـوانـدم.
شـهید مـنتظر قـائم
حـجابـم سـند بـندگی و عـبودیتم را امضا می کند!
می گویـند سـیاهیِ چـادرم چـشم را می زند!
آری، چـشم آدم هـای حـریص و هـرزه را!
چـشم را که هـیچ!
خـبر نـدارند تـازگی هـا، دل را هـم می زند!
دل آدم هـای مـریض و بـیمار دل را
از شـما چـه پـنهان چـادرم دست و پا گیر هم هستـ
دست و پـای بـی بـند و بـاری را می بـندد!
راه کـاروان عـشـق
از مـیان کـربـلا مـی گـذرد
و هـرکـس در هـر زمـان
بـدیـن صـلا لـبیـک گـویـد
از مـلازمـان
کـاروان کـربـلاستــ
شهید سید مرتضی آوینی
بـسم ربّــ الشـهـدا و الصـدیقیـن
بـرای خـدا مـخلـص بـود
بـه کوشـش عـلی اکبـری
خـاطـراتـی از شـهید مـحمد ابراهیـم هـمّت
خـاطـره ای از مـادر شـهید
از بـچگی نـمونه بود...
از خـصـوصـیات اخـلاقـی اش هـرچـه بـگویـم، کـم گـفتـم. او از بـچگی در خـانـواده ما بـلا تـشبیه مـانند قـرآن بـود.
سـه مـاه تـعطـیلاتــ تـابستـان کـه مـی شـد، مـی گفتــ:« مـن خـوشـم نـمیاد بـرم تـوی کـوچـه و بـا ایـن بـچه هـا بـشینـم، وقـتمـو تـلفــ کـنم. مـیخوام بـرم شـاگـردی. » ...
کتـاب خـیلی قـشنگیـه دوستـان حـتماً بـخونید...
شـهادتــ شـشمیـن شـمع روشـنگر و وصـی پـیغمبـر،
تـسلیتــ و تـعزیتــ.